13 May 2010

To my little big SiS -1

از همون موقع که به دنیا اومدی من برنده شدم . من شرط رو برده بودم . شرط دختر بودن تو را و چقدر خوشحال بودم که مامان برام یه خواهر ، یه هم بازی ، یه دوست و یه همدم آورد. وقتی بابا اومد خونه ، تو رو شبیه یه بچه میمون زشت ،پشمالو و کبود توصیف کرد عین جوجه اردک زشت . باورش نمی شد اونی که داره پشت شیشه بیمارستان می بینه بچه خودشه . فقط چند سال بعد بود که قوی زیبا خود نمایی کرد و من از اون زمان به بعد بود که  به عنصر حیاتی و ضروری زمان پی بردم . فکر کنم دو ساله بودی دقیقن یادم نمیاد چون خودم هم بچه بودم ، اما تمام بچه های فامیل و دوست ، ردی از تو روی بدن داشتن . رد دندون های تیز تو را . گاز می گرفتی . بد هم گاز می گرفتی . مامان می گفت حرصی هستی .  آخه یه بچه 2 ساله چه حرصی می تونه داشته باشه . یاد اون روز تو فرودگاه لندن افتادم که پا برهنه و پوشک به پا روی موکت های سالن فرودگاه می دویدی و غش غش با صدای بلند می خندیدی  . مشهور شده بودی همه تو رو بهم نشون میدادن و می خندیدن . حتی یه زوج ژاپنی با تو عکس یادگاری گرفتن . البته زیاد به خودت نگیر این چین چانگی ها عاشق عکس و فیگورن . نمی دونم تو اون مغز کوچولوت  چی می گذشت اما مطمئن بودم  تا حالا خونه به اون بزرگی با موکت ندیده بودی . یا یاد اون روزی افتادم که پس از چند ماه دوری از بابا ؛ عکسی از بابا با تمام بچه های فامیل به دستمون رسید و تا چند روز صدای گریه و جیغ های بنفش تو بود که می اومد . عکس رو پاره پاره کردی . سراسر خشم بودی هنوز 2 سالت بود. دلت برا بابا  تنگ شده بود  . اون موقع همه  ما غیر از بابا از ایران خارج شده بودیم و پهلوی دایی زندگی می کردیم و تو دایی رو بابا خطاب می کردی و شبا دزدکی می رفتی بغلش می خوابیدی . دیگه این اواخر صدای زن دایی در اومده بود.... هاهاها...6-7 سالت بود که دیگه عملن از دیوار راست بالا می رفتی . پر شر و شور بودی و فضول . کون نشیمن نداشتی به قول عزیز خدا بیامرز که وقتی مامان سر کار بود بی بی سیت می کرد تو رو مثلن . تمام افراد محله رو می شناختی . می دونستی هر کی چند تا بچه داره کی میره کی می میاد ، کجا زندگی می کنن . یه همسایه داشتیم یه دختر سانتی مانتال داشت و تو دقیقن می دونستی اون 17 نوع مانتوی مختلف داره . مامان از دست تو یه لوازم آرایش درست حسابی نداشت

No comments:

Free counter and web stats