18 August 2010

غم نان

”چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف ،
آفتابی در نگاه و
فرشته‌ای در پیراهن ،
از انسانی که تویی
قصه‌ها می‌توانم کرد
غم نان اگر بگذارد .“
احمد شاملو

مش رمضون

حیف ایران نیستم در این ماه مبارک رمضان،ماه مهمانی خدا،ماه بخور بخور الهی...دیگه از زولبیا و بامیه و حلوا و حلیم و شعله زرد و خرما و فرنی و نون بربری تازه و پنیر و سبزی و گردو بگیر تا انواع و اقسام سوپ‌ها و آش‌ها و پلو و خورشت ها...خدا چرا اینجا مهمونی‌ نمیگیره؟

29 July 2010

گاهی به آسمان نگاه کن3

مکان : کانگرو ولی
زمان : ژانویه 2009

07 July 2010

مورچه

هر چی‌ می‌خوام خودمو عادت بدم که مثل اکثر آدم‌ها یه زندگی‌ معمولی و عادی داشته باشم میبینم که نمیشه. اصلا من برای یه زندگی‌ کارمندی ساعت ۹ تا ۵ بعد از ظهر ساخته نشده ام.این زندگی‌ اصلا اون چیزی نیست که من ده - دوازده ساله پیش مّد نظر داشتم. صبح زود از خواب بلند بشی صبحانه خورده و نخورده لباس بپوشی‌ منتظر اتوبش بشی‌.دیدن دوبارهٔ همکاران اعصاب خورد کن ، انجام کاری که ازش دل خوشی‌ نداشته باشی‌ ، رنگ تیره  دیوار های  آفیس و خلاصه همه چی می تونه رو اعصابت باشه. دلم هیجان می‌خواد تجربه چیزهای جدید، دیدن آدم‌های جدید، کاری می‌خوام که مسافرت توش زیاد باشه، همش منتظر حقوق آخر ماه نباشم حقوقی که بعد از بیست سی‌ سال فقط باهاش بشه یه خونه نقلی گرفت. دلم می‌خواد یه چیزی خلق کنم دلم می‌خواد خالق باشم دلم می‌خواد خدا باشم. خسته م از این روز‌های بی‌ رنگ ،‌ بی‌ حادثه ، بی‌ اشک ، بی‌ هیجان، بی‌ دغدغه. دلم دغدغه می‌خواد چیزی که سرم رو گرم کنه حسابی‌ دوسش داشته باشم  ، براش تلاش کنم ازش بول در بیارم یه چیز ارزشمند. دلم دوست‌های زیاد می‌خواد ازشون چیز یاد بگیرم خاطرات مشترک میخواد ، بد جور هم می‌خواد. حالم دیگه داره بهم میخوره از این تکرار مکرارت. باید یه علاجی باشه یه راه حلی، یه روزانه امیدی. میدونم بالاخره پیداش می‌کنم و اون طوری که دوست دارم زندگی‌ می‌کنم نه اون طوری که تو دوست داری. نه‌ من برای این زندگی‌ مورچه وار ساخته نشده‌ام

28 June 2010

گدایی

تحمل تنهایی از گداییِ دوست داشتن آسان‌تر است. تحمل اندوه از گداییِ همه‌ی شادی‌ها آسان‌تر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه به تکّدیِ حیات برخیزد
 
بار دیگر، شعری که دوست می‌داشتم/ نادر ابراهیمی

24 June 2010

Salsa

بیخود نیست بهش میگن سالسا ..هنوز تندیش روی جگرمه

23 June 2010

گاهی به آسمان نگاه کن2


شهر در انتظار غروب  درست  وسط  تابستون
مکان : واتسون بی
زمان : دسامبر 2009

دوست داشتن گاندیایی

من می‌‌توانم خوب ، بد ، خائن ، وفادار ، فرشته‌ خو یا شیطان‌ صفت باشم .
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم .
من می‌توانم سکوت کنم ، نا دان و یا دانا باشم
چرا که من یک انسانم ، و این‌ها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش : من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام .
 
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم ،


می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى .
چرا که ما هر دو انسانیم و
این جهان مملو از انسان‌هاست

گاندی

فیلم تکان دهنده

دوست دارم یه فیلم بسازم که در همون دقایق اولیه فیلم ، هنر پیشه نقش اولش بمیره

07 June 2010

واقعن چرا؟؟

  وقتی خانم های میان سال و مسن مرا می بینند ، به هم می گویند : الهی بمیرم ، خودشه ، نه؟
لحن شان مثل زمانی ست که دارند با بچه ها ، یا درباره بچه ها حرف می زنند ! وقتی به آنها سلام می کنم و می گویم خدا نکنه ، مثل اینکه کشف دیگری کرده باشند ، می گویند : خدا مرگم بده ...صداش ام همونه
گاهی دختر های جوان هم الهی بمیرم  را می گویند
بار ها فکر کرده ام چرا خانم ها این قدراز خدا تقاضای مرگ می کنند


این مردم نازنین
رضا کیانیان
نشر مشکی 1387

02 June 2010

مری استرالیایی

قصه ی تنهایی ها همیشه تلخ و دردناکه و دردش وقتی بیشتره که  توعضو حاشیه ای و مشکل دار این جامعه ی پیچیده  با روابط در هم تنیده باشی . در مورد آدمک های خمیری  و دلهای طپنده شون چیزی نمی نویسم که گفتنی های بسیاری در مورد این فیلم  زیبا گفته شده. اما می خوام  در مورد مری استرالیایی  و نماد هایی از استرالیا بگم که در فیلم به اونها اشا ره می شه

یک . باربکیو - وجود باربکیوی کثیف  و خاک خورده در گوشه کنار حیاط  هر خونه از ملزومات اصلی زندگی تو اینجا به حساب میاد .روز های تعطیل بساط باربیکیوی این جماعت گوشتخوار بد جوری ردیفه
دو . چای ارل گری - یه نوع چای عطریه که در واقع انگلیسیه . من خودم به شخصه از چای عطری خوشم نمیاد اما از خوردن هر چند وقت یه بار این چای لذت می برم
سه . کیک لمینگتون - یه جور کیک ساده که توی پودر نارگیل و شکلات خوابانده شده ... ای بدک نیست اما اصلان چیز جالبی واسه ی ناهار نیست
چهار . نودل دو دقیقه ای- محبوب دلها ، تک ستاره شب ها و روز های بدون شام و ناهار، این نودل با استقبال بی سابقه هم وطن های مقیم سیدنی روبرو گشته . یعضی ها هفت روز هفته از این غذا میل می کنن ؛ جهت بازپرداخت وام خانه ی قسطی  . آخه ما بچه های نسل انقلاب ، رسالت خرید خانه رو از بدو تولد به دوش می کشیم
پنج . چری رایپ بار - یک نوع شکلات آلبالویی ، مزه زهر مار می ده
شش . مشروب بِیلی - مشروب معروف ایرلندی ، خامه ای و شیرین..اینجا بعظن همراه با صبحانه میل میشود....خوشمزه ست...وای دلم خواست
 هفت . دمپایی هاوایین - همون دمپایی لا انگشتی خودمونه...یه جورایی کفش به رسمییت شناخته شده استرالیا یه حساب میاد در سرما وگرما ، ساحل و شهر، عروسی و عزا و  درکلاب و مهمونی استفاده میشه . همیشه هم یه لنگه اون کنار خیابون دیده میشه
هشت . آبجو خوری - مصرف سرانه آبجو بالاست....هی پس اون هاینیکل من چی شد...بیخود نیست اینا بچه زیاد دارن . آخه به گفته پدر بزرگ ، پدرها بچه ها رو از ته لیوان آبجو پیدا می کنن
نه . آرزوی مری ازدواج با یه ارل درمزرعه ای در اسکاتلند و داشتن نه تا بچه ، یک سگ و یه خروسه - فکر کنم این آرزوی خیلی از زنان استرالیایی باشه . اینا راحت سه چهار تا پشت سر هم بچه میارن بعلاوه یکی دو دونه سگ . تا اینجا که نصف آرزو برآورده شده
ده . عشق به کریکت
یازده . عکس درگ کویین معروف استرالیایی روی تمبر

19 May 2010

گاهی به آسمان نگاه کن1

ممکنه از خیلی ها شنیده باشید که سیدنی شهریست  زیبا . بعله واقعن هم همینطور است ؛ شهر مخلوطی است از جنگل ، اقیانوس ، رود  ، خلیج ، تپه و دره . همه اینها به طرز شگف آور و حساب شده ای در کنار هم چیده شده اند .البته الان نمی خوام در مورد زمین صحبت کنم . بلکه این آسمان  شهر است که منو مجذوب خودش کرده . بازی های ابر وآسمان ، رنگ  و نور گاهی از شدت زیبایی نفس گیرند . از این به بعد بخش جدیدی دارم به نام آسمان . برای دل خودم . تا یادم باشه روز هایی که به آسمان نگاه کردم و از شدت هیجان  ، لحظه رو ثبت کردم

زمان : آگوست 2009
مکان : بالکن خونه
پ.ن. : نام این بخش وام گرفته از فیلمی ایرانی است به همین نام که بسیار دوستش داشتم با بازی رضا کیانیان و هانیه توسلی

18 May 2010

Lara Fabian - You're Not From Here


 In  my opinion,she is an absolute true ARTIST, her music is so moving and touching.
You are not from here Lara,you are from heaven!

17 May 2010

نوای مرغ سحر

بالاخره استاد مسلم آواز ایران دیشب به شهر ما آمد و روح ما را مزیین به صدای رسا و گرمش کرد . گروه  شهناز و شجریان سه ساعت و نیم  تمام خوندند و نواختند  و شبی فراموش نشدنی رو برایم  به خاطر گذاشتند . برای اولین بار بود که صدای استاد رو به صورت زنده می شنیدم  و برای چند لحظه محو مقدار و حجم صدا بودم . سازهای جدید استاد   ساغر ، صراحی ، صراحی بم ، کرشمه و بم ساز ، اگرچه  از لحاظ بصری در خور توجه بودند ولی برای من مخاطب عام که از لحاظ حسی موسیقی گوش می کنم و آشنایی چندانی با ساز ها و دستگاه های ایرانی ندارم ، چیز فوق العاده ای برای عرضه نداشتند اما کل گروه بسیار هماهنگ و همراه بود . نکات قابل توجه : کنسرت در سالن ان مور تیاتر واقع در نیوتاون در جنوب شهر سیدنی  برگزار شد . این محله از محله های قدیمی  ، شلوغ و دانشجویی شهر به حساب می آد. ظاهر فرسوده و قدیمی سالن ، عدم وجود پارکینگ و صندلی های راحت  در همون نگاه اول توی ذوق می زد . بهتر بود برگزارکنندگان به این مهم عنایت  می داشتند . شهر سیدنی ازلحاظ تعدد سالن های مجهز و مدرن فکر نکنم چیزی کم داشته باشه
عکس  و فیلم برداری از مراسم ممنوع بود اما عزیزان هم وطن هر از چندی با نور های فلش ، نوازندگان رو مورد عنایت قرار می دادند که سریع توسط ماموران سالن اخطار می گرفتند 
از همون ابتدا یک نوع بی نظمی محسوس در جریان صدور بلیط آشکار بود . بلیط ما تقریبا در عقب سالن  قرار داشت اما به محض ورود توسط کسان دیگه ای اشغال شده  بود . مسوول سالن رو در جریان قرار دادیم  ، بله بلیط ، دوبل صادر شده بود . اولش خیلی دلخور شدم اما چند لحظه بعد داشتم از خوشحالی ذوق مرگ می شدم . جای جدید ما در چند قدمی از سن قرار داشت . در محل بلیط های گران قیمت که به فروش نرفته بود . بی نظمی هم چندان چیز بدی نیست ها
استاد در همون اوایل در حال خوندن بود که گه گاه صدای وق و ووق بچه ای به گوش می رسید ، ناگهان استاد خوندن رو قطع کرد و گفت من این طوری نمی تونم ادامه بدم ، بهتره مادر بچه رو از سالن ببره بیرون . بچه از بودن در اینجا احساس ناراحتی می کنه و مادر بهتره بچه رو جایی ببره که هر دو راحت باشن . تا این رو گفت با تشویق شدید همراه شد  ، همه گویا دل خونی از این قضیه داشتن .   در اکثر برنامه های ایرانی  که در اینجا برگزار میشه خیل عظیمی از بچه وجود داره و یا با دوستان ایرانی به رستوران یا مراسمی می ریم ، بچه ها کشان کشان دنبال پدر و مادر ها هستند و گاهی تا 2-1 نصف شب ویلون و سرگردون . نه پدر و مادر ها می تونن راحت و با خیالی آسوده سوشولایزینگ کنن و بچه ای که باید از چند ساعت قبل در رختخواب گرم  و نرمش قرار بگیره ، خسته ، عصبی و نق نقو به نظر میرسه .  متاسفانه برای اکثریت جامعه مهاجر ایرانی به استرالیا گرفتن نانی یا بیبی سیتر یه جور پول دور ریختن به حساب می آد . این استرالیایی ها که به بچه دوستی معروفند و به راحتی 5-4 تا بچه با فواصل سنی کم دنبال هم ردیف می کنن ، در شب نشینی ها به ندرت دیدم بچه ای همراهشون باشه . نمی دونم شاید یکی از دلایل آروم بودن بچه ها ی اینها همین داشتن نظم در ساعات خواب و بیداری باشه . خب کجا بودیم....آهان داشتم از کنسرت می گفتم . نکته جالب دیگه این بود که هر وقت کلماتی نظیر ضحاک ، نمرود ، فرعون و...... در لابه لای اشعار به گوش می رسید ، صدای جیغ و تشویق جمعیت بود که به هوا بلند میشد . در همون ابتدای ورود به سالن خانم و آقایی جلوی ما بودند . خانم پالتویی به دست داشت ، مامور سالن اشاره ای به پالتو کرد و پرسید چیزی زیر پالتو هست  که با واکنش منفی زن مواجه شد . مامور ناگهان پالتو رو به کناری زد و یک عدد جعبه پیتزا دومینو خود نمایی کرد . بله خانم و آقا می خواستند شامشون روهمراه با موسیقی زنده میل کنند و فکر من دایم به این موضوع مشغول بود که پیتزا با طعم سنتی چه مزه ای می ده 

13 May 2010

To my little big SiS -1

از همون موقع که به دنیا اومدی من برنده شدم . من شرط رو برده بودم . شرط دختر بودن تو را و چقدر خوشحال بودم که مامان برام یه خواهر ، یه هم بازی ، یه دوست و یه همدم آورد. وقتی بابا اومد خونه ، تو رو شبیه یه بچه میمون زشت ،پشمالو و کبود توصیف کرد عین جوجه اردک زشت . باورش نمی شد اونی که داره پشت شیشه بیمارستان می بینه بچه خودشه . فقط چند سال بعد بود که قوی زیبا خود نمایی کرد و من از اون زمان به بعد بود که  به عنصر حیاتی و ضروری زمان پی بردم . فکر کنم دو ساله بودی دقیقن یادم نمیاد چون خودم هم بچه بودم ، اما تمام بچه های فامیل و دوست ، ردی از تو روی بدن داشتن . رد دندون های تیز تو را . گاز می گرفتی . بد هم گاز می گرفتی . مامان می گفت حرصی هستی .  آخه یه بچه 2 ساله چه حرصی می تونه داشته باشه . یاد اون روز تو فرودگاه لندن افتادم که پا برهنه و پوشک به پا روی موکت های سالن فرودگاه می دویدی و غش غش با صدای بلند می خندیدی  . مشهور شده بودی همه تو رو بهم نشون میدادن و می خندیدن . حتی یه زوج ژاپنی با تو عکس یادگاری گرفتن . البته زیاد به خودت نگیر این چین چانگی ها عاشق عکس و فیگورن . نمی دونم تو اون مغز کوچولوت  چی می گذشت اما مطمئن بودم  تا حالا خونه به اون بزرگی با موکت ندیده بودی . یا یاد اون روزی افتادم که پس از چند ماه دوری از بابا ؛ عکسی از بابا با تمام بچه های فامیل به دستمون رسید و تا چند روز صدای گریه و جیغ های بنفش تو بود که می اومد . عکس رو پاره پاره کردی . سراسر خشم بودی هنوز 2 سالت بود. دلت برا بابا  تنگ شده بود  . اون موقع همه  ما غیر از بابا از ایران خارج شده بودیم و پهلوی دایی زندگی می کردیم و تو دایی رو بابا خطاب می کردی و شبا دزدکی می رفتی بغلش می خوابیدی . دیگه این اواخر صدای زن دایی در اومده بود.... هاهاها...6-7 سالت بود که دیگه عملن از دیوار راست بالا می رفتی . پر شر و شور بودی و فضول . کون نشیمن نداشتی به قول عزیز خدا بیامرز که وقتی مامان سر کار بود بی بی سیت می کرد تو رو مثلن . تمام افراد محله رو می شناختی . می دونستی هر کی چند تا بچه داره کی میره کی می میاد ، کجا زندگی می کنن . یه همسایه داشتیم یه دختر سانتی مانتال داشت و تو دقیقن می دونستی اون 17 نوع مانتوی مختلف داره . مامان از دست تو یه لوازم آرایش درست حسابی نداشت
Free counter and web stats