19 May 2010

گاهی به آسمان نگاه کن1

ممکنه از خیلی ها شنیده باشید که سیدنی شهریست  زیبا . بعله واقعن هم همینطور است ؛ شهر مخلوطی است از جنگل ، اقیانوس ، رود  ، خلیج ، تپه و دره . همه اینها به طرز شگف آور و حساب شده ای در کنار هم چیده شده اند .البته الان نمی خوام در مورد زمین صحبت کنم . بلکه این آسمان  شهر است که منو مجذوب خودش کرده . بازی های ابر وآسمان ، رنگ  و نور گاهی از شدت زیبایی نفس گیرند . از این به بعد بخش جدیدی دارم به نام آسمان . برای دل خودم . تا یادم باشه روز هایی که به آسمان نگاه کردم و از شدت هیجان  ، لحظه رو ثبت کردم

زمان : آگوست 2009
مکان : بالکن خونه
پ.ن. : نام این بخش وام گرفته از فیلمی ایرانی است به همین نام که بسیار دوستش داشتم با بازی رضا کیانیان و هانیه توسلی

18 May 2010

Lara Fabian - You're Not From Here


 In  my opinion,she is an absolute true ARTIST, her music is so moving and touching.
You are not from here Lara,you are from heaven!

17 May 2010

نوای مرغ سحر

بالاخره استاد مسلم آواز ایران دیشب به شهر ما آمد و روح ما را مزیین به صدای رسا و گرمش کرد . گروه  شهناز و شجریان سه ساعت و نیم  تمام خوندند و نواختند  و شبی فراموش نشدنی رو برایم  به خاطر گذاشتند . برای اولین بار بود که صدای استاد رو به صورت زنده می شنیدم  و برای چند لحظه محو مقدار و حجم صدا بودم . سازهای جدید استاد   ساغر ، صراحی ، صراحی بم ، کرشمه و بم ساز ، اگرچه  از لحاظ بصری در خور توجه بودند ولی برای من مخاطب عام که از لحاظ حسی موسیقی گوش می کنم و آشنایی چندانی با ساز ها و دستگاه های ایرانی ندارم ، چیز فوق العاده ای برای عرضه نداشتند اما کل گروه بسیار هماهنگ و همراه بود . نکات قابل توجه : کنسرت در سالن ان مور تیاتر واقع در نیوتاون در جنوب شهر سیدنی  برگزار شد . این محله از محله های قدیمی  ، شلوغ و دانشجویی شهر به حساب می آد. ظاهر فرسوده و قدیمی سالن ، عدم وجود پارکینگ و صندلی های راحت  در همون نگاه اول توی ذوق می زد . بهتر بود برگزارکنندگان به این مهم عنایت  می داشتند . شهر سیدنی ازلحاظ تعدد سالن های مجهز و مدرن فکر نکنم چیزی کم داشته باشه
عکس  و فیلم برداری از مراسم ممنوع بود اما عزیزان هم وطن هر از چندی با نور های فلش ، نوازندگان رو مورد عنایت قرار می دادند که سریع توسط ماموران سالن اخطار می گرفتند 
از همون ابتدا یک نوع بی نظمی محسوس در جریان صدور بلیط آشکار بود . بلیط ما تقریبا در عقب سالن  قرار داشت اما به محض ورود توسط کسان دیگه ای اشغال شده  بود . مسوول سالن رو در جریان قرار دادیم  ، بله بلیط ، دوبل صادر شده بود . اولش خیلی دلخور شدم اما چند لحظه بعد داشتم از خوشحالی ذوق مرگ می شدم . جای جدید ما در چند قدمی از سن قرار داشت . در محل بلیط های گران قیمت که به فروش نرفته بود . بی نظمی هم چندان چیز بدی نیست ها
استاد در همون اوایل در حال خوندن بود که گه گاه صدای وق و ووق بچه ای به گوش می رسید ، ناگهان استاد خوندن رو قطع کرد و گفت من این طوری نمی تونم ادامه بدم ، بهتره مادر بچه رو از سالن ببره بیرون . بچه از بودن در اینجا احساس ناراحتی می کنه و مادر بهتره بچه رو جایی ببره که هر دو راحت باشن . تا این رو گفت با تشویق شدید همراه شد  ، همه گویا دل خونی از این قضیه داشتن .   در اکثر برنامه های ایرانی  که در اینجا برگزار میشه خیل عظیمی از بچه وجود داره و یا با دوستان ایرانی به رستوران یا مراسمی می ریم ، بچه ها کشان کشان دنبال پدر و مادر ها هستند و گاهی تا 2-1 نصف شب ویلون و سرگردون . نه پدر و مادر ها می تونن راحت و با خیالی آسوده سوشولایزینگ کنن و بچه ای که باید از چند ساعت قبل در رختخواب گرم  و نرمش قرار بگیره ، خسته ، عصبی و نق نقو به نظر میرسه .  متاسفانه برای اکثریت جامعه مهاجر ایرانی به استرالیا گرفتن نانی یا بیبی سیتر یه جور پول دور ریختن به حساب می آد . این استرالیایی ها که به بچه دوستی معروفند و به راحتی 5-4 تا بچه با فواصل سنی کم دنبال هم ردیف می کنن ، در شب نشینی ها به ندرت دیدم بچه ای همراهشون باشه . نمی دونم شاید یکی از دلایل آروم بودن بچه ها ی اینها همین داشتن نظم در ساعات خواب و بیداری باشه . خب کجا بودیم....آهان داشتم از کنسرت می گفتم . نکته جالب دیگه این بود که هر وقت کلماتی نظیر ضحاک ، نمرود ، فرعون و...... در لابه لای اشعار به گوش می رسید ، صدای جیغ و تشویق جمعیت بود که به هوا بلند میشد . در همون ابتدای ورود به سالن خانم و آقایی جلوی ما بودند . خانم پالتویی به دست داشت ، مامور سالن اشاره ای به پالتو کرد و پرسید چیزی زیر پالتو هست  که با واکنش منفی زن مواجه شد . مامور ناگهان پالتو رو به کناری زد و یک عدد جعبه پیتزا دومینو خود نمایی کرد . بله خانم و آقا می خواستند شامشون روهمراه با موسیقی زنده میل کنند و فکر من دایم به این موضوع مشغول بود که پیتزا با طعم سنتی چه مزه ای می ده 

13 May 2010

To my little big SiS -1

از همون موقع که به دنیا اومدی من برنده شدم . من شرط رو برده بودم . شرط دختر بودن تو را و چقدر خوشحال بودم که مامان برام یه خواهر ، یه هم بازی ، یه دوست و یه همدم آورد. وقتی بابا اومد خونه ، تو رو شبیه یه بچه میمون زشت ،پشمالو و کبود توصیف کرد عین جوجه اردک زشت . باورش نمی شد اونی که داره پشت شیشه بیمارستان می بینه بچه خودشه . فقط چند سال بعد بود که قوی زیبا خود نمایی کرد و من از اون زمان به بعد بود که  به عنصر حیاتی و ضروری زمان پی بردم . فکر کنم دو ساله بودی دقیقن یادم نمیاد چون خودم هم بچه بودم ، اما تمام بچه های فامیل و دوست ، ردی از تو روی بدن داشتن . رد دندون های تیز تو را . گاز می گرفتی . بد هم گاز می گرفتی . مامان می گفت حرصی هستی .  آخه یه بچه 2 ساله چه حرصی می تونه داشته باشه . یاد اون روز تو فرودگاه لندن افتادم که پا برهنه و پوشک به پا روی موکت های سالن فرودگاه می دویدی و غش غش با صدای بلند می خندیدی  . مشهور شده بودی همه تو رو بهم نشون میدادن و می خندیدن . حتی یه زوج ژاپنی با تو عکس یادگاری گرفتن . البته زیاد به خودت نگیر این چین چانگی ها عاشق عکس و فیگورن . نمی دونم تو اون مغز کوچولوت  چی می گذشت اما مطمئن بودم  تا حالا خونه به اون بزرگی با موکت ندیده بودی . یا یاد اون روزی افتادم که پس از چند ماه دوری از بابا ؛ عکسی از بابا با تمام بچه های فامیل به دستمون رسید و تا چند روز صدای گریه و جیغ های بنفش تو بود که می اومد . عکس رو پاره پاره کردی . سراسر خشم بودی هنوز 2 سالت بود. دلت برا بابا  تنگ شده بود  . اون موقع همه  ما غیر از بابا از ایران خارج شده بودیم و پهلوی دایی زندگی می کردیم و تو دایی رو بابا خطاب می کردی و شبا دزدکی می رفتی بغلش می خوابیدی . دیگه این اواخر صدای زن دایی در اومده بود.... هاهاها...6-7 سالت بود که دیگه عملن از دیوار راست بالا می رفتی . پر شر و شور بودی و فضول . کون نشیمن نداشتی به قول عزیز خدا بیامرز که وقتی مامان سر کار بود بی بی سیت می کرد تو رو مثلن . تمام افراد محله رو می شناختی . می دونستی هر کی چند تا بچه داره کی میره کی می میاد ، کجا زندگی می کنن . یه همسایه داشتیم یه دختر سانتی مانتال داشت و تو دقیقن می دونستی اون 17 نوع مانتوی مختلف داره . مامان از دست تو یه لوازم آرایش درست حسابی نداشت

10 May 2010

4 months,3 weeks and 2 days


فیلم در مورد مقطعی از زندگی دانشجویی دو دوست برای سقط جنین غیر قانونی در رومانی ۳۰ ساله پیش .  نوع داستان فیلم  ، ترسیم فضاهای  دانشجوئی ، شهر مرده و خاکستری ، ظاهر کمونیستی و بهم ریخته ساختمان های شهری ، افول ارزش های انسانی متاثر از شرایط حاکم بر جامعه ؛ همه دست به دست هم داد تا من رو به یاد شرایط فعلی وطن بندازه

سکانس اول  : نمایی از زندگی دانشجویی ،  بچه شهرستانی بودن  ، زندگی خوابگاهی ، وجود حد اقل امکانات ، راهروهای دراز با اتاق های فراوان ؛ نگهبان فضول ورودی ، زمان دوستی های خالص



08 May 2010

Littlest Things



اتفاق های کوچک ،  روزانه و به ظاهر بی اهمیت  است که  به  زندگی  معنی و مفهوم می بخشه  و لی لی  آلن خوب تونسته احساساتش رو منتقل کنه ........از زندگی  روزانه ات  نهایت لذت رو ببر و هی منتظر یه  اتفاق  خارق العاده نباش....یک نگاه عاشقانه ، یک کودک خندان ،  دیدن دوباره فیلم ریدر، یک بوسه ی داغ ، خوندن کتابی از مرادی کرمانی ؛  یک س..ک..س خوب  ، خاطرات تلخ و شیرین بچگی ، خوش و بش کردن با همسایه بغلی ،  صدای گرم نفسهات رو شنیدن ، دیدن بی فور سان رایز،  پیاده روی زیر آفتاب گرم پاییزی ، کاپوچینو با شکلات فراوان  و  صد بار گوش دادن یه این آهنگ ،  تمام امروز منو تشکیل داد

06 May 2010

kiama - Jarvis Bay - 2


البته گاهی پیدا کردن جا برای کمپینگ خودش داستانی داره . مکان های خاصی برای کمپینگ اختصاص داده شده و به این صورت نیست که آدم سرش رو بندازه پایین هر جا که دلش خواست بساط چادر رو پهن کنه. تا اونجا که من میدونم توی استرالیا یک سری مکان هایی رو برای کمپینگ و کاروان ها در نظر میگیرن که باید رزرو بشه  که ممکنه پولی یا مجانی باشه نسبت به امکاناتی که وجود داره . جنگل های  استرالیا  بسیار متراکم  هستند و وجود انواع  و اقسام جک و جونور ها  مقدار ریسک پذیری آدم رو کم  می کنه. خلاصه خندان و خوشحال  شروع کردم به زنگ زدن اما امان از جای خالی. اصلان نمی فهمیدم منظورشون از اینکه جائی خالی برای چادر زدن ندارن چیه. تا باچشم خودم ندیدم باور نکردم : در یک محوطه بسته  و کوچک ،200 تا چادر بسیار نزدیک به هم قرار داشتن ، در صورتیکه درست اونور خیابون جنگل قرار داشت .این جور کمپینگ کردن را اصلان  نمی فهمم . کمپینگ کردن از نظر من بودن توی طبیعته، ندیدن هیچ نوع انسانی تا شعاع ۱۰ کیلومتری، جنگلی بودن، نداشتن هیچ نوع وسیله ای که تمدن حساب بشه هستش.حالا با این وضیت خیلی خورد تو ذوقم . خانوادهائی بودن که حتا تی وی هم آورده بودن که مبادا آب تو دلشون تکون بخوره.  این از مکان  .
از لحاظ جذب توریست چیزی که تو استرالیا به نظر من جالبه  پیدا کردن جذابیت های توریستی شهر های مختلف و ایجاد بستر مناسب برای گسترش توریسمه . نمونه های مختلفی رو از این قبیل رو سراغ دارم. استفاده از منابع  طبیعی یکی از اونهاست. بسیاری از شهرهای استرالیا دارای مناظر بکر و منحصر بفردی هستند که با ایجاد امکانات مناسب و تبلیغات مرتبط به توریست ها شناسانده میشن. کیاما و جارویس بی ،۲  تا از شهرهای مقصد بودن که از امکانات  بالقوه طبیعی نهایت استفاده رو برده بودن. کیاما به فاصله یک ساعت و نیم رانندگی از سیدنی قرار داره.چیزی که در این شهر باعث اومدن توریست ها میشه وجود حفره های آبفشانه. ارتفاع این آبفشان ها حتا در روز های بادی به صد متر هم میرسه  و صد البته خطرناک . من در نگاه اول عاشق این شهر شدم. یکی از کاندیدادهای من برای زندگی در بازنشستگی . شهر در کنار اقیانوش تاسمانیا بر روی تپه بناشده . خیابون اصلی شهر به روی ساحل زیبای قرار داره و پر است از رستوران های کوزی با غذاهای عالی لوکال
حفره های آب فشان از دو نوع سنگ آذرین تشکیل شده که در طول زمان یکی از اون ها بیشتر از اون یکی دچار فرسایش شده و باعث بوجود آمدن سوراخ های متفاوت شده. منطقه جالبی بود.  دوباره به این شهر با صفا با چمن زارهای سبز باز خواهم گشت . در عکس پایین یک مقایسه ساده بین ارتفاع آب و مقیاس انسانی ، عظمت این بلو هل رودر یک روز آفتابی و بدون باد  نشون می ده



03 May 2010

kiama - Jervis bay -1

تعطیلات 4 روزه ایستر اینجا در استرالیا از بزرگترین تعطیلات سال بشمار میاد و ما هم تصمیم گرفتیم که  کاری بکنیم.نمیدونم چرا از بچگی به ما یاد ندادن برای سفر هم باید از مدت ها قبل برنامه ریزی کرد. این استرالیایی ها بعضی وقت ها تا دو سال این ادونس برای یه مسافرت چند روزه توی خاک اینجا برنامه ریزی میکنند، اما من انگار اصلن این موضوع برام قابل درک نیست. تعطیلات کریسمس یهو میاد، نوروز هم همینطور،جشن تولد ها، سالگرد ها ،روز والنتین ،روز پدر، مادر  همه یه دفعه سر میرسه و منو یه روز قبلش آواره شاپینگ سنتر میکنه. آخرش هم اون چیزی رو که میخوام نمیتونم پیدا کنم. هر چی هم سعی میکنم که برنامه داشته باشم این فرشته سمت راستی میگه بابا کو حالا تا ایستر ....خلاصه این از حال وروزه من.بگذریم .....سه  روز مونده بود به تعطیلات ایستر که هول و والا گرفتیم که چی بکنیم.یه خورده دلم هوس ادونچر کرده بود ودیدن طبیعت بکر و زیبای نیوزلند....    سری به سایت های رزرو بلیت و هتل زدیم وای خدای من قیمت ها سر به فلک میزد بلیت سیدنی به کریس چرچ که در حالت عادی  ۳۰۰-۴۰۰ دلاره  چیزی حدود 2000 دلار بود. خوب این ازاین...... بعدش به فکر جارویس بی افتادیم که همه میگفتن  سفید ترین شنهای ساحل دنیا اونجاست .به نیت یه کمپینگ ۲ شبه بار و بندیل روجمع کردیم .  و دوباره جاده بود که مار رو با خودبرد
Free counter and web stats